جدول جو
جدول جو

معنی خلل افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

خلل افکندن
(بِ شُ دَ / بِ دَ)
خرابی و فساد ایجاد کردن. تباهی ایجاد کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ تَ)
تف انداختن. آب دهان انداختن. خدو انداختن. بصق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ وَ دَ)
اختلاف انداختن. دشمنی افکندن:
سخن چین بدبخت دریک نفس
خلاف افکند در میان دو کس.
سعدی.
ز نادانی و تیره رایی که اوست
خلاف افکند در میان دو دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ وَ دَ)
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی).
خلل گرچه می افتدش در دماغ
ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ.
ملاطغرا (از آنندراج).
صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر
زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کَ دَ)
تف انداختن. بزق. بسق. بصق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
افکندن پیل. بر زمین زدن پیل، کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن. (غیاث). عاجز کردن و حیران داشتن:
از در خاقان کجا پیل افکند محمودرا
بدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این.
خاقانی.
چو در زین کند سرو آزاد را
بر اسبی که پیل افکند باد را.
نظامی.
و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 244 شود، ترک غرور کردن:
پیل بفکن که سیل ره کنده ست
پیلکیهای چرخ بین چند است.
نظامی.
، پیل طرح دادن. مات کردن:
چو بشنید آن حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را.
نظامی.
بنطع کینه برچون پی فشردی
در افکن پیل و شهرخ زن که بردی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پیل افکندن. (فرهنگ فارسی معین). بر زمین افکندن پیل، حریف نیرومند را مغلوب کردن. چیره شدن:
از در خاقان کجا فیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازاین.
خاقانی.
، مهرۀ پیل رادر صفحۀ شطرنج حرکت دادن. رجوع به فیل و پیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه از به شتاب و تعجیل رفتن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تعجیل رفتن. (انجمن آرا). دویدن، نعل ریختن. ماندن اسب از رفتار. (غیاث اللغات) :
پیش کآن زین به پشت اسب حیات
بفکند نعل صید کن حسنات.
خاقانی.
وقت است که مرکبان انجم
هم نعل بیفکنند و هم سم.
نظامی.
، ناامید شدن. (از آنندراج). کنایه از درماندن و درمانده شدن. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از درماندگی و ملال. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ مَ دَ)
گل انداختن، مجازاً سرخ شدن گونه ها بمانند گل یا به رنگ دیگر درآمدن:
سرخی رخسارۀ آن ماهروی
بر دو رخ من دو گل افکند زرد.
فرخی.
و رجوع به گل انداختن شود
لغت نامه دهخدا
بر زمین افکندن پیل بر زمین زدن فیل، عاجز کردن: از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بده بردن پیل بالا بر نتابد پیش ازین. (خاقانی)، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کندست بیلکیهای چرخ بین چندست. (نظامی)، (شطرنج) طرح دادن پیل مات کردن: بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم افکندن
تصویر علم افکندن
درفش افکندن، گریختن عاجز شدن و شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط افکندن
تصویر غلط افکندن
تولید اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل افکندن
تصویر نعل افکندن
نال انداختن مانده گردیدن در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
انداختن گل، سرخ شدن گونه ها همچون گل گل انداختن: سرخی رخساره آن ماهروی بر دورخ من دو گل افکند زرد. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل افکندن
تصویر پیل افکندن
((اَ کَ دَ))
کنایه از عاجز کردن، ترک غرور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علم افکندن
تصویر علم افکندن
((~. اَ دَ))
کنایه از تسلیم شدن، شکست خوردن
فرهنگ فارسی معین